::وعده حق::

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

تجربه ی آخر...

۱۹
خرداد

بسم الله الرمن الرحیم



نگرانی به دلم سخت وعیان می گذرد

نفس از سینه سرِ دادن جان می گذرد

شاید این تجربه ی آخر با تو بودن است

زندگی سخت گرفته است و زمان می گذرد

نکند آه کشی کز دلم آتش بکشد

که دل از جاده ی خیره سران می گذرد

تو چو سروی و منم بوته ی خشکیده، ولی

نه مگر فخر ز سر خود شکنان می گذرد؟

روی بردار ز مکر خیّر و بی خبران

این نفس های که از سیر تنان می گذرد


  • حسین سلیمانی

بسم الله الرحمن الرحیم


تقدیم به ساحت مقدس آقای غربت و تنهایی ها




بی تو به کج راهه رسیدیم، بیا دیگر بس است

حق بده لیلی که ندیدیم، بیا دیگر بس است

زودتر این فاصله را کم بکن آقا که دگر

صبر به جای جان خریدیم، بیا دیگر بس است

پرده به پرده سخن روی تو بود کز نوایش

پرده ی آفاق دریدیم، بیا دیگر بس است

لطف فرما به دل غم زده ماتم خوردمان

با دل بی دلی رمیدیم، بیا دیگر بس است

بال اگر سوخت غمی نیست که شمعی چون تو هست

شعله اش دیدیم و پریدیم، بیا دیگر بس است



عبدالزهراء

1395/3/14

  • حسین سلیمانی

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا



سلام علیکم

این شعر رو برای زائران حضرت علی بن موسی الرضا گفتم.

البته من که نگفتم... قطعا خود امام رضا گفته...

شاعر که نبودم نظر تو به سرم بست

درد تو قریحه ی تمام غزلم هست 

امیدوارم هر وقت که زائر امام رضا شدید، با این شعر یاد ماهم باشید.

مارو هم دعاکنید...

نائب الزیارة باشید...

بفرمایید.


رهسپار کوی جانان میشویم

مست جام شاه مستان میشویم

آسمان بر ما حسد میخورد که

بر درش استاره باران میشویم

سعدیا شعری نگو دیگر، کنار

شاعر صدها گلستان میشویم

با رضا هردم که همدم گشته ایم

از گدایی مان سلیمان میشویم

بر حریمش میرسیم انگار که

وارث فردوس و رضوان میشویم

گنبدش وقتی تشعشع میکند

غرق برق نور ایمان میشویم

"یاعلی موسی الرضا"گوییم و باز

رهسپار کوی جانان میشویم



یاعلی

"عبدالزهراء"


رهسپار کوی جانان میشویم

  • حسین سلیمانی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

این سومین شعر منه...

تقدیم به آقای تنهایی...



من عادت بر ذکر مقدمه ندارم

عرض ادبی میکنم و فخر بدارم

شاعر که نبودم، نظر تو به سرم بست

درد تو قریحه ی تمام غزلم هست

ای لحظه ی شیرین سحر، حس لطیفانه

ای نازترین خاطره ی صبر زمانه

من جمعه به جمعه به خیال تو دلم رفت

هی دانه به دانه قسم فاطمه در رفت

هی دست به دندان که تو امروز کجایی؟

ای دست به پایت نکند باز نیایی

پروانه به امید تو میسوزد و هر گل

پژ مرده ی سوزش تو است و نی بلبل

باشد که تو باز آیی و مستانه بخوانیم

از بحر تو ما شهر و در و خانه تکانیم

هر جمعه دگر دلهره با شیعه نباشد

آقا تو بیا تا که سحر تیره نباشدپ




یامهدی

عبدالزهرا

  • حسین سلیمانی

بسم الله الرحمن الرحیم

دومین شعر از خودمه...

سلام من به ساحت مقدس و کریم عشق

به زائر کرب و بلا، مدینه و ماه دمشق

سلام من مهدی و به حسن روز افزون او

سلام من به جمکران به لحظه ی حضور او




یامهدی

عبدالزهرا

  • حسین سلیمانی

سلام علیکم  رحمة الله...

خیلی وقت بود که میخواستم یه کاری واسه ی این موضوع بکنم:

((وحدتمان با اهل سنت پابرجاست. اما این به معنی تغییر اعتقادات و حذف و تحریف تاریخ نیست. حتی این وحدتی هم که الآن داریم نشاءت گرفته از اعتقاد ناب شیعی هست. و...)))

من شاعر نیستم. اما بهترین غالب برای یه همچین کاری رو ، شعر دونستم... اما من که شاعر نیستم... به هر حال. خودمون رو به هر در و دیواری زدیم تا بتونیم یه شعر رو به ساحت حضرت زهرا تقدیم کنیم.

فقط یه ذره روضه داره!!!چون باید داشته باشه.

بفرمایید.


به سر جای خودش وحدتمان هست

خط به خط جای خودش تاریخ هم هست

به خدا قصه ی مادر، لگد و در

هجمه ی دیو حرامی، تن پرپر

نه یکی و نه دوتا، لشگر کثرت

همگی بر سر مادر بی خجالت

نه دروغ است و افسانه و اوهام

نه خیال است و نه مستانه و ابهام



منتظر بهترین کارها با این موضوع و همچنین نظرات شما هستم. 

"یازهرا"

عبدالزهرا

  • حسین سلیمانی